SOUVENIR

خاطرات کاملا شخصی

SOUVENIR

خاطرات کاملا شخصی

خیلی دیر است!

نمیدانم

چند جفت گیلاس 

از درخت پیر همسایه افتاده 

یا 

از ستاره های سوخته 

چند نسل باقیست 

فقط میدانم که 

خیلی دیر است 

قلبها   ای کاش زودتر   ؛ رسیده شوند....

به آفتاب سلامی دوباره دادم

سلام می کنم به باد، به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال،
و به گلدانی،که خواب گل همیشه بهار می بیند!

سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان گونه ی تو!

سلام می کنم به پائیز پسین پروانه،
به مسیر مدرسه،
به بالش نمناک،
به نامه های نرسیده!

سلام می کنم به تصویر زنی نی زن،
به نی زنی تنها،

به آفتاب و آرزوی آمدنت!

سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ساده!

سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم باز نیامدن نگاه تو...

باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام سر سری راضیم!

آخر چرا سکوت می کنی؟

خیانت

غروب شد .. خورشید رفت .. آفتابگردان به دنیال خورشید می گشت .. ناگهان ستاره ای چشمک زد .. آفتابگردان سرش را پایین انداخت .. گلها هرگز خیانت نمی کنن

بره و گرگ

قصه بره و گرگ

بیا تا برات بگم
آسمون سیاه شده
دیگه هر پنجره ای
به دیواری وا شده
بیا تا برات بگم،
گل تو گلدون خشکیده
دست سردم تا حالا
دست گرمی ندیده

بیا تا مثل قدیم
واسه هم قصه بگیم
گم بشیم تو رویاها
قصه از غصه بگیم

بیا تا برات بگم
قصهء بره و گرگ
که چطور آشنا شدند
توی این دشت بزرگ

آخه شب بود میدونی
بره گرگو نمیدید
بره از گرگ سیاه
حرفای خوبی شنید
برهء‌ تنها رو گرگ
به یه شهر تازه برد
بره تا رفت تو خیال
گرگ پرید و اونو خورد

بره باور نمیکرد
گفت شاید خواب میبینه
ولی دید جای دلش
خالی مونده تو سینه

بیا تا برات بگم
تو همون گرگ بدی
که با نیرنگ و فریب
به سراغم اومدی